اعتقادات بنیادی ایمانداران اهل کتاب
بخش شماره ۲
خدا به جای اینکه بی درنگ آدم و حوا را از بین ببرد با آنها عهدی بست. او عهد بست در میان ذریّت مار و ذریّت حوا عداوت قرار دهد. او عهد بست که از ذریت زن کسی به دنیا خواهد آمد که بر مار غلبه خواهد نمود. مار به نسل زن آزار میرساند ولی در نهایت شکست می خورد. امیدی وجود داشت! آدم و حوا خواهند مرد اما نه بی درنگ. آنها نیز امیدوارند بوسیله نجات دهنده که بر مار غلبه خواهد کرد از مرگ برخیزند و دوباره زندگی کنند. این خبری باور نکردنی بود! خدا بخشش را برای زوج ساقط در گناه گسترانید! در نهایت، بعنوان نمادی از نجات دهنده برای آمدن، خدا سیستمی از قربانی ایجاد نمود تا آدم و حوا با ایمان آن را به جا آوردند. به نظر میرسد خدا خودش اولین قربانی را تدارک دید زیرا آدم و حوا پوستهایی از حیوان از خدا دریافت کردند تا عریانی خویش را بپوشانند. در واقع حیوان متحمل مرگی فوری شد که آنها سزاوارش بودند. حال اجازه دهید دریابیم که مار که بود و از کجا آمد.
کلام خدا سرّی به ما میگوید که مار متفاوت با شیطان نبود. ولی شیطان از کجا آمد؟ آیا شیطان همیشه وجود داشته است؟ اگر خیر، آیا او همیشه شر بوده است؟ اینها پرسشهای مهمی هستند و انسانها برای پاسخ به آنها نظریههای بسیاری را مطرح میکنند. ولی کلام خدا تنها منبع موثق حقیقت برای این مسئله است. اجازه بدهید ببینیم که انبیاء در کلام خدا چه بر ما آشکار میکنند.
خدا در قرون گذشته فرشته ای به نام لوسیفر را آفرید که در مرتبه ای بالا بود. او از تمام فرشتگان دیگر بسیار زیباتر و باهوشتر بود. در او شری نبود. ولی درست همانطور که خدا به انسان ها توانایی انتخاب داد، او به فرشتگان نیز توانایی انتخاب بین طغیان یا پیروی از خدا بر پایه محبت را داد. به وقتش و برای دلیلی که ما درک نمیکنیم، لوسیفر خواست که با خدا یکسان باشد. او میخواست که فرمانروای آسمان باشد و مورد پرستش قرار گیرد. ناپسند به نظر میرسد ولی این همان کاری است که خودپسندی انجام میدهد. انسانها را وادار به افکار و کارهای ناپسند میکند.
لوسیفر به فرشتگان دیگر گفت که خدا حاکمی ظالم بود. او گفت: خدا ادعا کرد که خودخواه نباشد ولی به اطاعت و عبادت همگان نیاز دارد، بنابراین خودش را نقص میکند. لوسیفر پیشنهاد داد که هیچ کس به اطاعت خدا نیاز ندارد. او گفت: احکام خدا برای آزادیهای فرشتگان محدودیت بود. او گفت: اگر همه در بند احکام خدا نبودند، همیشه کارهای درست را انجام میدهند برای اینکه همه مخلوقات بدون کمک خدا مقدس هستند. او گفت: خدا نیکی را از بقیه مخلوقات دریغ کرده بود.
خدا و فرشتگان وفادار تلاش کردند تا لوسیفر و فرشتگان متمرّد را نسبت به خطاهایشان متقاعد کنند ولی آنها نمیخواستند بپذیرند. خدا چه میکند؟ فرشتگان تا به حال چنین اتهامات سختی را نشنیده بودند و هرگز تمردی وجود نداشت. تا قبل از این همه چیز آرام و هماهنگ بود. اگر خدا بلافاصله لوسیفر را نابود میکرد روح سرکشی در اذهان برخی فرشتگان باقی میماند. بذر اتهام بر علیه خدا ادامه مییافت تا به تردیدهایی درباره سیرت حقیقی خدا تبدیل میشد. اطاعت بر پایه محبت از بین میرفت. خدا در تلاش بود!
تنها راه به دست آوردن اطمینان همه مخلوقات باهوش این بود که لوسیفر اجازه داشته باشد اصول طغیانش بر علیه خدا را کامل کند بطوری که همه خلقت بتوانند شاهد نتایج کنار گذاشتن احکام خدا باشند؛ بنابراین لوسیفر شیطان شد (متخاصم). متاسفانه شیطان بسیاری از فرشتگان را متقاعد کرد که او را در طغیانش بر علیه خدا دنبال کنند. در نتیجه خدا خواست تا شیطان برای دوره ای وجود داشته باشد تا همگی بتوانند بین اصول متواضع محبت خدا و اصول خوددوستی شیطان یکی را انتخاب کنند.
شیطان و فرشتگانش بر علیه میکائیل فرشته مقرب و فرشتگانش جنگ کردند و فرشتگان سرکش جای خود را در آسمان از دست دادند. هنگامی که آنها به زمین انداخته شدند، شیطان به مار مبدل شد و تمرکزش را بر فریب آدم و حوا قرار داد. هنگامی که آنها انتخاب کردند بجای خدا شیطان را باور کنند، آنها این جهان را به نبردی بزرگ بین خدا و شیطان تبدیل کردند. (اعتقاد بنیادی شماره ۸: نبرد بزرگ را ببینید.)
به خاطر دارید که حکومت بر زمین به آدم و حوا سپرده شد. زمانی که بیعتشان را با قبول توصیه شیطان به او دادند، در واقع آنها حکومتشان بر زمین را به او سپردند؛ بنابراین شیطان مدعی شد که این جهان از آن اوست. علاوه بر طبیعت خودخواهی که توسط آدم و حوا منتقل شد، اصول شیطان نیز در فرزندان آدم و حوا مشاهده شدند.
آدم و حوا فرزندان بسیاری داشتند ولی دو تن از معروفترین قائن و هابیل بودند. یک روز قائن و هابیل برای خدا هدیه ای آوردند. قائن بر خلاف فرمان خدا هدیه ای از محصول زمین برای خداوند آورد. در حالی که هابیل از تعالیمی که خدا به آدم و حوا داده بود اطاعت کرد و حیوان قربانی نمود. البته که خدا از هدیۀ قائن ناراضی بود. با اهدای محصول زمین قائن به خدا نشان داد که ایمانش در عمل خودش بود. قربانی او براساس یک عمل پرستش حقیقی و اعتماد به آمدن نجات دهنده ساخته نشده بود بلکه اعتماد به خودش بود. به خاطر نگرانی بیش از اندازه خدا برای رستگاریش، خدا با قائن روبرو شد و درباره نگرش اشتباهش به او اخطار داد. در عوض قائن بجای توبه کردن، خشمناک شد و برادرش هابیل را کشت. فقط یک نسل طول کشید تا اولین قاتل جهان پدیدار شود! نژاد بشر نتایج عدم پذیرش احکام خدا را دید.
گناه خیلی سریع در میان تمامی بشر شایع شد و جهان آنقدر گناهکار شد که خدا تصمیم گرفت آن را با طوفان نابود کند. ولی خدا همه چیز را نابود نکرد. از میان تمام انسانهای روی زمین خدا یک انسان با ایمان یافت. اسمش نوح بود و خدا به او فرمان داد تا برای نجات تعداد قلیل ایمان داران و حیوانات یک کشتی بسازد.
داستان طوفان بسیار مشهور است و در بسیاری از فرهنگهای جهان یافت میشود. بسیاری از انیمیشن ها از نقش مایه داستان طوفان استفاده میکنند. حتی برخی معتقدند که کشتی نوح جایی نزدیک به کوه آرارات در ترکیه پهلو گرفت؛ اما داستان کشتی نوح جدی است. ما نباید به آن فقط بعنوان یک رویداد ساده که طی قرون مورد مبالغه قرار گرفته است بنگریم. اگر خدا میتواند آب را بیافریند، او مسلماً میتواند تمام جهان را توسط طوفان غرق کند. ولی چرا خدا چنین کاری را انجام میدهد؟ او گناه را محدود ساخت.
داستان طوفان نوح برای شنیدن جذاب است ولی خیلی فراتر از یک داستان است. همانطور که خواهیم دید، خدا از رویدادها گذشته به عنوان عبرتی برای آنچه که او در آینده انجام خواهد داد استفاده میکند. خدا توسط انبیاء گفت روزی او جهان را بوسیله آتش همانند طوفان نابود خواهد کرد. در نتیجه طوفان الگو و نمونه ای از داوری خدا میشود. تفاوت بزرگی وجود دارد؛ هنگامی که خدا جهان را با آتش نابود میکند، گناه دوباره افزایش نخواهد یافت. داوری نهایی با آتش خواهد بود!
طوفان نوح جنبه مهم دیگری نیز دارد. تعداد کمی (برای نمونه باقی ماندگان) نجات یافتند. اینها کسانی بودند که پیام خدا را باور کردند. با این وجود همه بی ایمانان مردند. پس خدا جهان را در پایان زمان مقرر با آتش نابود خواهد کرد. تنها کسانی که به پیام خدا ایمان دارند نجات خواهند یافت.
بعد از طوفان، فکر میکنید همانطور که انسانها کثیر میشدند آیا به خدا ایمان و اعتماد داشتند؟ مطابق با گفته انبیاء، اکثریت مردم ایمان نداشتند. خدا به انسان گفت کثیر شوید و زمین را پر سازید؛ اما دوباره آنها شورش کردند، شهری بنا نهادند تا نامی برای خودشان پیدا کنند و برجی سر به آسمان کشیده نیز بعنوان پناهگاهی در برابر طوفانی دیگر ساختند! خدا از تمرد بیش از اندازه انسانها باید واقعاً ناراحت شده باشد. شاید شیطان داشت به خدا و فرشتگانش طعنه میزد زیرا او در فریب دادن انسانها و تحریک آنها به طغیان بسیار موفق بود. برای اجتناب از نابودی بیشتر و برای محدود کردن توانایی بشریت برای عملی کردن شرارت بیشتر، خدا زبان مردمان را مشوش ساخت تا سخن یکدیگر را نفهمند. پس آنها دستور اصلی خدا را برآوردند؛ آنها در قبایل تفکیک شدند و بر روی تمام زمین پراکنده گردیدند. خدا اغلب زمانی که گناه به سطح بحرانی میرسید انسانها را پراکنده مینمود. سپس او پیام آوری فرستاد و آنها را به توبه فرا خواند. خدا نمیخواست که انسانها را نابود کند، بلکه میخواست نجاتشان دهد! پس او کسی را فرستاد تا انسانها را در ایمان حقیقی دور هم جمع کند، انسانی بنام ابراهیم که همه ما او را میشناسیم.
به رغم زندگی در بینالنهرین در میان مردم بت پرست، ابراهیم خودش را پاک نگاه داشت و بت پرستی همسایگانش را نپذیرفت. یک روز خدا ابراهیم را خواند تا با ایمان قدم بردارد و به زمینی دیگر برود. در آن هنگام ابراهیم نام آنجا را نمیدانست، ولی ما آن را بعنوان کنعان یا فلسطین میشناسیم. در نهایت ابراهیم خانواده اش را برداشت، بینالنهرین را ترک کرد و به فلسطین عزیمت کرد. ابتدا آنها به شمال را سفر کردند و در هاران (Haran) زندگی کردند جایی که پدر ابراهیم درگذشت. بعد از فوت پدرش، ابراهیم بیشتر اقوامش را ترک کرد و به فلسطین عزیمت کرد. در خواب، خدا با ابراهیم عهد بست که بوسیله نسلش همه جهان برکت خواهد یافت. خدا انسانها را بر روی همه زمین توسط مشوش کردن زبانها پراکنده کرد اما خدا میخواست همه زمین را از طریق ابراهیم با ایمان برکت ببخشد؛ اما چه کسی فرزند ابراهیم خواهد بود؟ آیا این همان فرزند حواست که سر شیطان را خواهد کوبید؟
ابراهیم داشت سالخورده میشد و همسرش سارا فرزندی نداشت، پس سارا ابراهیم را به کنیزش به زنی در آورد تا عهد خدا درباره فرزند حقیقت یابد، ولی نتیجه اش به یک اشتباه بزرگ تبدیل شد. تا آن لحظه ابراهیم از احکام خدا درباره ازدواج اطاعت کرده بود. سارا تنها همسر ابراهیم بود و چند همسری جزء نقشه خدا نبود؛ اما ابراهیم و سارا به اینکه خدا به عهدش عمل خواهد کرد اعتماد نکردند. خدا دوباره با ابراهیم سخن گفت که او پدر امتهای بسیار خواهد شد و سارا خواهد زایید. ولی ابراهیم و سارا برای داشتن فرزند بسیار سالخورده بودند. سارا در دل خود درباره زایمان کردنش خندید، ولی خدا گفت آن واقع خواهد شد.
خدا معجزه ای نمود، سارا حامله شد! آیا میتوانید تعجب هرکس درباره زایمان سارا را تصور کنید درست زمانی که او سالهای پایانی عمرش را سپری میکرد؟ مطمئنا همه در موردش سخن میگفتند. ولی چرا خدا اجازه واقع شدن این رویدادها همانطور که اتفاق میافتادند را میدهد؟ چرا خدا به ابراهیم و سارا اجازه داد تا ابراهیم به خاطر فرزند دار شدن از کنیز اشتباه کند؟ آیا به خاطر دارید که گفتیم داستان طوفان نمونه ای از وقایعی است که بعداً رخ میدهند؟ این داستان نیز بعنوان مثال و الگو بکار میرود. در اینجا به ما درباره نجات می آموزد.
خدا عهد بست که او نجات دهنده ای خواهد فرستاد تا شیطان را شکست دهد و بر مرگ پیروز شود. خدا عهد بست که او از نسل ابراهیم ظهور میکند، ولی ابراهیم و سارا فکر کردند خدا برای انجام عهدش به کمک احتیاج دارد. آنها تصمیم گرفتند تا نجات دهندۀ موعود را خودشان آماده کنند. خدا داشت به بشریت درسی مهم میآموخت. انسانها نمیتوانند خودشان را نجات دهند. ما گناهکار متولد میشویم و شرم و خودخواهی مان که ما را در حضور خدا ناپاک میسازند را در همه کارهایمان مخلوط میکنیم. سیرت ما نادرست است و مهم نیست چقدر سخت تلاش کنیم، قادر به تغییر و تطهیرش نیستیم.
مجازات شکستن احکام خدا مرگ ابدی است. مجازات مرگ ابدی را چه کسی میتواند بپردازد و دوباره زندگی کند؟ احکام خدا همانند خود او مقدس هستند. تنها کسی که با احکام، در ارزش با سیرت خدا مساوی است میتواند قربانی برای گناه بشود. هدف سیستم قربانی حیوان آن بود. به نجات دهنده اشاره داشت. ما نمیتوانیم حیات ابدی را به دست آوریم زیرا که ما اطاعت کامل را داشتیم ولی گناه کرده ایم. بشر محدود برای به دست آوردن حیات ابدی که ارزشی نامحدود دارد هیچ کاری نمیتواند بکند. پس ما با انجام اعمال نیک نمیتوانیم خویشتن را نجات دهیم. اعمال "نیک" ما همه با خودخواهی آمیخته اند. آنها به اندازه کافی نیک نیستند. ما نمیتوانیم با دعاهایمان حیات ابدی را به دست آوریم زیرا دعایمان نمیتواند مجازات مرگ ابدی را بپردازد. با زیارت عتبات مقدس نمیتوانیم نجات را به دست آوریم. این کارها سیرت ما را تغییر نمیدهند. ما به نجات دهنده احتیاج داریم و آن نجات دهنده توسط خدا وعده داده شده بود. برای اثبات اینکه نجات توسط عهد به جهان میآید، خدا معجزه ای انجام داد تا به ابراهیم از همسرش سارا پسری بدهد. به آدم و حوا وعده داده شد که نجات دهنده از نسل پسرشان اسحاق ظهور خواهد کرد. درست مانند اسحاق نجات دهنده نیز تولدی معجزه آسا خواهد داشت. این نیز نمونه و الگوی دیگری برای نشان دادن به ماست که نجات از طریق تلاش انسانی نمیآید بلکه از طریق فیض معجزه آسای خدا.
اسحاق پسری بنام یعقوب داشت و خدا عهد آمدن نجات دهنده از طریق نسلش را با او تازه کرد. آیا انتظار چیزی را کشیدن سخت نیست؟ ما همه چیز را سریع میخواهیم. ما رایانه و تلفنهای هوشمند داریم که به ما اطلاعات فوری میدهند، ولی وقتی منتظر راه اندازی یک برنامه هستیم، چند بار شکایت میکنیم؟ چقدر باید برای ایماندار روزگاران گذشته انتظار برای نسلها تا عهد خدا تحقق یابد دشوار بوده است! ابراهیم و اسحاق و یعقوب همه با ایمان قربانی عرضه کردند و انتظار نجات دهنده موعود را کشیدند. ولی نجات دهنده در دوره زندگی شان ظهور نکرد. عاقبت فرزندان یعقوب به خاطر خشکسالی به مصر عزیمت کردند. حتی شما ممکن است در فیلم داستان عزیمت یعقوب و برادرانش به مصر را دیده باشید. با این حال به وقتش فرزندان یعقوب (بنی اسرائیل) برده های مصریان شدند. به مرور زمان بسیاری از آنها اعمال بت پرستان را اختیار کردند.
بعد از چندین سال، خدا نجات دهنده ای بنام موسی را برانگیخت. از طریق موسی، خدا به فرعون گفت تا قوم اسرائیل را از بردگی رها کند. خدا محتاج نبود تا به فرعون فرمان دهد تا اجازه بیرون رفتن بنی اسرائیل را بدهد. اگر او میخواست، میتوانست مصریان را با یک کلمه نابود کند. ولی خدا میخواست فرعون خودش این تصمیم را بگیرد. چرا خدا این کار را کرد؟ خدا محبت است و میخواست فرعون بت پرست متواضع شود و در حضور خدا توبه کند. او میخواست فرعون نجات یابد. آیا خدا بخشنده نیست؟ اما فرعون قلبش را سخت کرد و اجازه نداد بنی اسرائیل بیرون بروند.
خدا از طریق موسی معجزاتی انجام داد و بر سر مصریان بلایایی رساند. آخرین و قویترین بلا مرگ نخست زادگان مصریان بود. برای محافظت از بنی اسرائیل، خدا به آنها گفت تا حیوانی را ذبح کنند و خون آن را بر هر دو قائمه و سر در خانه هایشان بپاشند. فرشته هلاکت خدا از خانه هایی که خون قربانی را پاشیده بودند می گذشت. به این طریق، کسانی که کلام خدا را باور کردند پسران نخست زاد را از بلا نجات دادند. شب وحشتناک فرا رسید و فرشته هلاکت پسر فرعون را ملاقات کرد. پسر مُرد و فرعون قادر نبود بیشتر در برابر خدا ایستادگی کند؛ او بنی اسرائیل را رها کرد. حتی بعد از آن خشم فرعون چنان شدید بود که برای هلاکت بنی اسرائیل آنها را تا دریای سرخ دنبال کرد؛ اما خدا دریای سرخ را برای بنی اسرائیل شکافت و فرعون و تمام ارتش مصریان را زمانی که سعی داشتند آنها را دنبال کنند غرق نمود. خیلی زود همه امتها خبردار شدند که چگونه خدای ابراهیم بزرگترین ارتش جهان را نابود کرد! چه نجات معجزه آسایی؟
چرا خدا کارها را این چنین انجام میدهد؟ چرا خدا به رویدادها اجازه میدهد که اینگونه آشکار شوند؟ بطور خلاصه همانند طوفان که تمثیلی برای نشان دادن داوری و نجات خدا است، پس رهایی بنی اسرائیل از بردگی نیز یک تمثیل و نماد است. برای اینکه ما خودخواه به دنیا آمده ایم، از روی سیرت ما بر علیه خدا گناه کرده ایم، ولی ما تنها نیستیم. شیطان همیشه آماده است تا انسانها را برانگیزاند تا بر علیه خدا مرتکب شورش و گناه شوند. ما محتاجیم تا از "بردگی" گناه و شیطان، "ارباب بردگی" که محرک ما برای گناه است نجات یابیم. نجات دهنده بنی اسرائیل از بردگی جسمانی در مصر نمادی از نجات دهنده مان از بردگی گناه است. نجات بنی اسرائیل از فرعون نمادی از رهایی از شیطان است. نجات نخست زادگان از دست فرشته مرگ نمادی از نجات از مرگ ابدی است.
آن بنی اسرائیل نبود که فرعون را شکست داد. بنی اسرائیل خودشان را رها نکردند، بلکه خدا. بنی اسرائیل همچنین نمیتوانست خود را از مرگ ابدی برهاند. حیوان قربانی که ذبح کردند و خونی که آنها بر هر دو قائمه و سر در خانه ها پاشیدند فقط الگو یا نمادی از نجات بود. در باغ عدن خدا با آدم و حوا عهد بست که او نجات دهنده را بر خواهد انگیخت. این عهد با ابراهیم و اسحاق و یعقوب تکرار شده بود. نجات دهنده قربانی میشود و رهایی از مرگ ابدی را میسر میکند.
بعد از عبور از دریای سرخ، خدا بنی اسرائیل را به پای کوه سینا راهنمایی کرد. اینجا جایی است که او به آنها ده فرمان را داد. ده فرمان اساس احکام اخلاقی خدا برای همه بودند و نه فقط برای یهودیان. ده فرمان برای همه انسانها در همه اعصار لازم الاجرا هستند. کلام خدا میگوید که ابراهیم مطابق با فرامین و احکام خدا زیست، پس این احکام برای اولین بار با بنی اسرائیل ظاهر نشدند. ده فرمان استاندارد عدالت خواهد بود زمانی که همۀ انسانها در حضور خدا در روز داوری میایستند.
با اینکه ده فرمان نشان دهنده گناه است، انجام دادن آنها نمیتواند ما را از کیفر گناه نجات دهد. ده فرمان نمیتواند خودخواهی دلهایمان را شفا دهد و تنفرمان را به محبت تبدیل کند. آن کار خدا از طریق نجات دهنده است. با این حال وقتی خدا نجات را از طریق نجات دهنده میسر ساخت او محبت و علاقه و قدرتش برای انجام احکامش را در دلهایمان قرار داد. (اعتقاد بنیادی شماره ۱۹: احکام خدا را ببینید.)